در شعر های تازه ام چیزی
مثل نگاهی یا صدایی هست
مثل نگاهی مبهم ومغشوش
یک رد پای آشنایی هست
این روزها عاشق تر از پیشم
می بارد از شعرم هم آغوشی
گاهی میان خواب وبیداری
گاهی عدم گاهی فراموشی
در این هوای گرم تابستان
بر واژه هایم برف می ریزد
گاهی دریغ ازواک یا واجی
گاهی تگرگ حرف می ریزد
آشوب از عمق وجودم باز
تانوک انگشتان نمایان است
این جا گره خورده ست کار دل
جنگی میان کفر وایمان است
حال وهوای سینه ام ابری است
از کفر گیسو نور می بارد
وقتی قنوت عشق می خوانم
از آسمان انگورمی بارد
سرمست از آیینه گردانی
در آستان دیدنت هستم
ای یار ای صهبای حیرانی
سرگرم آشامیدنت هستم
نظرات شما عزیزان:
|